غزل شماره 17
نوشته شده توسط : مهدی

ای شاهد قدسی، كه كِشد بند نقابت؟

وی مرغ بهشتی، كه دهد دانه و آبت؟

خوابم بشد از دیده در این فكر جگر سوز

كآغوش كه شد منزل و مأوا، گه خوابت!

بیمار نمی پرسی و، ترسم كه نباشد

اندیشه ی آمرزش و پروای ثوابت.

هر ناله و فریاد كه كردم نشنیدی

پیداست نگارا، كه بلند است جنابت.

 

راه دل عشاق زد آن چشم خمارین

پیداست از این شیوه كه مست است شرابت.

تیری كه زدی بر دلم از غمزه، خطا رفت

تا باز چه تدبیر كند رای صوابت.

ای قصر دل افروز كه منزلگه انسی!

یا رب، مكناد آفت ایام خرابت!

تا در ره پیری به چه آیین روی، ای دل!

باری به غلط صرف شد ایام شبابت.

دور است سر آب دراین بادیه، هشدار

تا غول بیابان نفریبد به سرابت!

حافظ نه غلامی ست كه از خواجه گریزد

لطفی كن و بازآ، كه نرنجم ز عتابت.





:: بازدید از این مطلب : 191
|
امتیاز مطلب : 114
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 26 / 1 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: